۱۳۸۸/۱۰/۲۸

تلاش برای صعود زمستانی سبلان

25/10/88

ساعت 6 صبح به همراه 2 نفر از دوستان به سمت مشکین شهر حرکت می کنیم. پس از 3 ساعت به مشکین شهر رسیده و وارد جاده لار می شویم. جاده آبگرم شابیل را به دلیل انباشت برف و یخزدگی در قسمتهایی از جاده با خودروی لندرور که در روستای لار اجاره کرده ایم در عرض 45 دقیقه طی کرده و سپس به سمت پناهگاه سبلان حرکت می کنیم. دمای هوا امروز -18 درجه و وزش باد 5 متر بر ثانیه تخمین زده شده است. پس از 4 ساعت و با گذر از کنار پناهگاه شماره یک و نیمه کاره سبلان به پناهگاه اصلی می رسیم. بر اثر شدت وزش باد بسیاری از پنجره ها و درها آسیب دیده و تمام فضای اتاق ها از برف انباشته شده. در یکی از اتاقها چادر زده و پس ازذوب مقداری برف و تهیه آب کافی شب را درون پناهگاه به صبح می رسانیم. 26/10/88 ساعت 6 صبح بیداری و در ساعت 8 با بهبودی نسبی هوا و قطع باد اقدام به صعود می کنیم. پس از یک ساعت و با گذر از اولین یخچال با تغییر ناگهانی آب و هوا و طوفان شدید تصمیم به بازگشت می گیریم. در مسیر بازگشت شدت وزش باد بارها مارا از مسیر خارج می کند. پس از رسیدن به پناهگاه تمام روز را بدون هیچ تغییری در سرعت وزش باد به سر می رسانیم. 27/10/88 6 صبح بیداری و ساعت 9 در تلاشی دیگر اقدام به صعود در شرایطی ناپایدار می کنیم. مسیر اصلی به دلیل سنگلاخی بودن و شکافهای فراوانی که با برف پوشیده شده مسیر مطمئنی برای صعود نمی باشد و ما وارد یخچال غربی مسیر علامتگذاری شده می شویم. تا محل موسوم به خسته نباشید را در عرض 3 ساعت طی می کنیم. سرعت باد 4 متر بر ثانیه می باشد و روند کار را کند می کند. پس از تقریبا 2 ساعت در کنار سنگ محراب به دلیل طوفان و از بین رفتن میدان دید و افت شدید دما از صعود به دریاچه منصرف شده تصمیم به بازگشت می گیریم. مسیر آمده را در عرض 3 ساعت باز می گردیم. شبی دیگر را در خلوت 3 نفره مان به صبح می رسانیم و سپس به سمت آبگرم شابیل حرکت می کنیم.

۳ نظر:

roya گفت...

یاشاسین آذربایجان!!!
عکس های زیبا و پر از سکوت.

یسنا گفت...

سلام...
ممنون که بهم سر زدین...
نمیدونین وقتی صفحه وبلاگتون Load شد چه ذوقی کردم...
عاشق کوهم...
دیوانه برف...
مجرد که بودم کوه میرفتم...
بوزقوش هم رفتم...
ولی نه مثل شما...
من کجا و شما کجا...
من جرات نکردم تو همچین برفی بالای همچین کوههایی برم...
خوشا بحالتون...
اون بالا یه دنیای دیگه است...
خیلی آرزو داشتم جای شما بودم...
خوشا به حالتون..
ضمناً منم میدونم با خامه ای کردن در و دیوار کاری درست نمیشه...همون کاری که گفتین هم، بعدها با حمید کردم...حمید خیلی فرق کرد...ولی زندگی فرقی نکرد...هر روز بازی های تازه ای واسم داشت...هنوزم داره...

ناشناس گفت...

yashasinnn manim yoldashlarimmm